نداي عاشقي

چه كنم...

 

تو نباشی چه امید ی به دل خسته ی من
تو که خاموشی بی تو و شام و حر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی،خاموشی
کوه ام مگر چه کنم با غم تو
چه کنم با دل تنهام؟
چه کنم با غم دل؟
چه کنم با این درد؟
دل من ای دل من

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت20:59توسط Mr.Amorist |
در کنار تو

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
 

متن زیبا و عاشقانه, عاشقانه

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت20:54توسط Mr.Amorist |
بوی باران

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

 

بوی باران که می دود میان فصل پاییزی دلم، دلتنگ اشک هایی می شوم که از سر دلتنگی تو ریخته ام.

بوی باران می آید و اما باران نمی بارد. مثل بغضی که این روزها سرشارم کرده و اما نمی شکند.

پاییز امسال مرا به وهم غریبی فروبرده است...این زود آمدن ها، این ابرها که اشک هایشان را می بلعند، این سرمای ناگهان، مرا می ترساند ... پاییز امسال هوای غم دارد و می ترسم که این اندوه ابدی شود.
خدای من! مگر نه این همان فصلی ست که همیشه برایم سرشار زیبایی بود؟ پس چرا این روزها، سخت دلم را می زند؟!
 مهربانم! شاید این نبود توست که مرا اینگونه دلشکسته و پریشان ساخته ... نمی دانم تا کی می توانم غصه هایم را در دل خاموش کنم و سر نگذارم به بیابان از غم دوری تو
نمی دانم تا کی می توانم تاب بیاورم این روزهای مکرر بی تو را که گویی پایان نمی شناسند.
نمی دانم تا کی توان زیستن روزهایی را دارم که پیش از این به امید تو سر می شد و حال، من بی امید زندگی ام چه کنم؟
نه بودنت را می گذارند و نه عاشقی مرا ... تا کی تاب بیاورم بر این لحظه های سکوت که باز خنجر می زند بر زخم های دیرینه ی قلبم. ببین که این دل بی قرار من دیگر جایی برای شکستن ندارد و چشم حوایی ام دیوانه وار تر از مجنون هوای تورا دارد و دلواپس نیامدنت است.
نمی دانم پس از این تاب می آورم نگفتن از تورا؟؟! ... نمی دانم!
 خدایا، خوب نگاه کن این کودک درمانده از روزگارت را ... این است حال و روز دلدادگی و دلواپسی  من ... نگو  این تاوان عشق است که خوب می دانم تو بر بنده های مجنونت عاشق تری ...
نگذار بودنت را فراموش کنم که اینک تنها تو برایم مانده ای و بس
نگذار! ... مرا به خود وامگذار که اگر لحظه ای بودنت را از یاد برم، از بودن خود دست خواهم کشید.
 مهربان ترین فرشته ی زمینی من! اینک محکوم به سکوت شده ام، محکوم به ندیدنت و نشنیدنت، اما باور کن این قلم زدن ها تنها چیزی ست که برایم باقی مانده و پایان این نوشتن ها یعنی خداحافظ و خداحافظ پایان من است .
 نمی دانم! ... نمی دانم چقدر می توانم در پایان این نامه ها دوام بیاورم و به خداحافظ نرسم.
حالا چشم هایم را می بندم تا شاید خواب تو آرام آرام میان رؤیاهای از دست رفته ام سرک کشد و مستانه از یاد ببرم این همه فاصله را که میان لمس دستان تو تا من خط جدایی کشیده اند
 پ.ن: واژه های آخر را که می نویسم هنوز بوی باران می آید و صدای قطره هایی که هر لحظه بی تاب تر بر شیشه می شکنند. گویی در کنار واژه هایم که پس از این بغض طولانی سر باز کرده اند کلمات نمناک آسمان هم، بی صبرانه شرح دلتنگی اش را بر زمین می نویسند ، بر چهره هایی که از یاد برده اند رنگ پاییزی عشق را ..............
+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت20:27توسط Mr.Amorist |
فکر کردن به تو

 

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده …. دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعررابرای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …

 

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت20:13توسط Mr.Amorist |
همیشه ساده بودم

همیشه ساده بودم

 

ساده سلام کردم

 

ساده دل دادم

 

ساده محبت کردم

 

ساده باور کردم

 

ساده چشم گفتم

 

ساده وابسته شدم

 

اما سخت دلم راشکستند....خیل ی سخت

کاش ساده نبودم

 

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت15:54توسط Mr.Amorist |
اينه دنيات ...

 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ

 

ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻖِﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ...

 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽِ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩ

 

ﻭﻟﯽ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪﺭﻓﺖ...

 

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﻭﻧﯿﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﻮﻓﺖ ﺩﯾﮕﻪ

 

ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ...

 

ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺷﻮﻧﻮ ﻓﺪﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻮﻥ

 

ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻦ...!

 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺭﻓﺎﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ

 

ﻧﯿﺴﺖ...

 

ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ﺧﺪﺍ...

ﺍﯾﻨﻪ ﺩﻧﯿﺎﺕ...

 

+نوشته شده در سه شنبه 18 تير 1392برچسب:,ساعت15:48توسط Mr.Amorist |
دستت...

 

 یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر


همین که دستت رو آروم بگیره

یه فشار کوچیک بده

این یعنی من هستم تا آخرش

همین کافیه!

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

+نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت20:40توسط Mr.Amorist |
فقط براي مدتي...

                                    همیشه نمی توان زد به بی خیالی و گفت :

 

تنها آمَده اَم ؛ تنها می روم ....

 

یک وقت هایی ،شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای ....

 

کَم می آوری ..........

 

دل وامانده اَم  یک نَفَر را می خواهد......

+نوشته شده در یک شنبه 16 تير 1392برچسب:,ساعت20:24توسط Mr.Amorist |