نداي عاشقي

گفته باشم...

 

گفته باشم …

من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،

سخت است بدانم میبینی و بی خیالی…

+نوشته شده در دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:,ساعت12:45توسط Mr.Amorist |
توبه من...

توبه من هیچ دینی نداری. . .
هیچی. . .
اگه عاشقت شدم. . .
خودم خواستم. . .
اگه همه دنیامو با تو ساختم. ..
خودم خواستم. . .
اگه بعد از رفتنت همین خیالتم با دنیا عوض نمیکنم. . .
خودم خواستم. . .
ولی تو مدیونی به همه کسایی که بعد از تو از ته دل بهم گفتن:دوست دارم. . .
و من پوزخند زدم و رد شدم. . .
چون دیگه این حرفو باور نمیکنم.

+نوشته شده در دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:,ساعت12:42توسط Mr.Amorist |
هنوزهم دوستت دارم ...

 

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم "
دوستت دارم

 


+نوشته شده در یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:,ساعت15:31توسط Mr.Amorist |
عشق یعنی...

 

عشق یعنی خاطرات بی غبار 

دفتری از شعرو از عطر

عشق یعنی یک تمنا یک دنیا 

زمزمه ای عاشقانه با سوزوساز

عشق یعنی چشم خیس مست او 

زیر باران دست تو در دست او

+نوشته شده در یک شنبه 20 مهر 1393برچسب:,ساعت15:19توسط Mr.Amorist |
گاهی ...

 http://static.mihanblog.com//public/user_data/user_files/58/171879/mataleb1/flow.matalebeziba.ir.jpg

گاهی با یک قطره، لیوانی لبریز می شود

 

گاهی با یک کلام، قلبی آسوده و آرام می گردد

 

گاهی با یک کلمه، یک انسان نابود می شود

 

گاهی با یک بی مهری، دلی می شکند و...

 

مراقب بعضی "یک" ها باشیم که در عین ناچیزی، همه چیزند.

+نوشته شده در جمعه 4 مهر 1393برچسب:,ساعت13:19توسط Mr.Amorist |
غرور...

 

آدمیزاد غرورش را خیلی دوســـت دارد...



اگــــر داشته باشد



آن را از او نگیرید...



حتی به امانت نبــــرید



ضربه ای هم نزنیدش؛



چه رسد به شکستن یا له کــــردن!



آدمی غرورش را خیلی زیاد...شـــاید بیشتر از تمام داشته هایش

 

دوست دارد



حــــالا ببین اگر خودش ؛غرورش را به خاطـــرتــــو نادیده بگیــــرد؛

 

چقـــدر دوستت دارد...

+نوشته شده در پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:,ساعت14:5توسط Mr.Amorist |
میم مثل مرد ...

 

میـــــــــــــم ... مثلِ مـــــرد 

او "مـــرد" است دستــــانش از تو زِبرتر و پهن تر است 

صورتش ته ریشى دارد 

قلبش به وسعـــتِ دریــــا 

جـــاىِ گریـــــه کردن به بالکن میرود و تنـــهای را میبلعد... ... 

او با همــــان دستان پهن و زبرش تورا نوازش میکند 

با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسد و تو آرامــــ میشوى 

آنقــــدر اورا نامــــرد "نخوان" 

آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش را "نسنج" 

فقط به او "نــــخ بده" تا زمین و زمان را برایت بدوزد 

فقــــط باهاش "روراست باش" تا دنیا را به پایت بریزد !

+نوشته شده در پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:,ساعت14:3توسط Mr.Amorist |