من باشم و وی باشد و می باشد و می ...
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی ...
اینجا زمین است... و ساعت ها به وقت انسانیت خواب... دل عجب موجود سخت جانیست... هزار بار تنگ میشود... میشکند...! میسوزد...! میمیرد...! اما باز هم میتپد...!!!
عجیب است دوست داشتن... و عجیب تر از ان دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با دل و جان دوستمان دارد و نفس ها و صدا و نگاهمان, در روح و جانش ریشه دوانده... به بازیش میگیریم... هر چه او عاشق تر...ماسر خوش تر! هر چه او دل نازک تر...ما بیرحم تر... تقصیر از ما نیست! تمام قصه های عاشقانه اینگونه به گوشمان خوانده شده!!!!
یادت هست ان روز زیبا زیر اشک های سردم گفتمت دیوانه هستم در کنار عشق سردت دوست داشتم در کنارم عشق تو باشد و قلبت پیش من باشد خیالت بی عدالت بی محبت خسته ام از قلب سنگت از دل بی صبر و تنگت در دلم اهنگ عشقت در سرم فکرو خیالت کاش میشد در خیالم دست گرمت را بگیرم چشم در چشم تو باشم با وجود خود بگویم دوستت دارم عزیزم
معلم ورقه ها را داد ... همه مرا مسخره کردند اما... باور کن درست نوشته بودم … گفته بود جای خالی را با کلمه مناسب پر کنید و من همه را نوشتم “تـــــــو” مگر نه اینکه این جای خالی ها را فقط تو پر میکنی ؟؟؟؟
هیچ وقت گریه کردن آدمها رو از این زاویه قضاوت کردید؟
مردم گریه میکنند...
نه به خاطر اینکه ضعیف هستند!!!
بلکه به این خاطر که برای مدت طولانی قوی بوده اند
اینم یه کلیپ عاشقانه قشنگ دیگه :
روی لینک زیرکلیک کنین
کلیپ عاشقانه زیبای مردکاغذی"paper Man" تقدیم به دوستای گلم:
خیلی خیلی قشنگه خودم دیدم گفتم حیفه شمانبینینش
واسه دیدنش روی لینک زیر کلیک کنین:
اشک هام مثل سیل میومدن ولی...
حالا اشک هام هم شبیه تو شده اند...
دلتنگ که می شوم ، نمی آیند ...
در جلسه امتحانِ عشق من ماندهام و یک برگۀ سفید! یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی... درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمیشود! در این سکوت بغضآلود قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند! و برگۀ سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش میکشد! عشق تو نوشتنی نیست.. در برگهام، کنار آن قطره، یک قلب میکشم! وقت تمام است. برگهها بالا....
گاه گاهی دل من می گیرد...
بیشتر وقت غروب...
آن زمانی که خدا نیز پر از تنهایی ست...و اذان در پیش است...
من وضو خواهم ساخت...
از خدا خواهم خواست
که تو، تنها نشوی
و دلت پر ز خوشی های دمادم باشد...
عـشـق هـمـیـن اسـت کـه بـخـواهـی . . ! چـه سـه چـرخـه ی کـوچـکـی را چـه هـکـتـارهـا زمـیـن چـه زنـی را چـه مـردی را . . ! عـشـق کـم و زیـاد نـدارد، عـشـق یـعـنـی هـر چـیـزی کـه بـا "هـمـه ات" بـخـواهـی. . .
دیدیم نمی شود در زمین عاشق شد به آسمان پروازکردیم
وقتی برگشتیم ما را درقفس انداختند
نتوانستیم ثابت کنیم پرنده نیستیم
ماتنها
عاشق
شده بودیم
وامروز رسیدم به این جمله معروف کتاب سمفونی مردگان :
تنهایی رافقط درشلوغی می توان حس کرد ...!!!